با استرس از خواب بلند میشم و با عجله صبحونه میخورم چون تو بانک اصلا وقت نیست که چیزی بخورم
نبايد دیر به بانک برسم و رئیس برام تاخیر بزنه
از میون مشتریهای جلوی بانک بزور خودم رو به بانک میرسونم هنوز آماده نشدم که در بانک باز میشه و مشتریها هجوم میارن
همه عجله دارن و پول درشت میخوان و خودشون رو از همه مهمتر ميدونن
درحالی که دارم یک مشتری رو راه میندازم دائم صدای نچ نچ مشتری بعدی رو میشنوم که یعنی زود باش زود باش و یه مشتری دیگه هم با موبایلش داره بلند بلند فحش میده اون بكي هم كه گيشه رو با آلات موسيقي اشتباه گرفته و انواع و اقسام آهنگها رو مينوازه
باید مواظب باشم ایران چک تقلبی بهم نندازن لای پولهای مشتریها رو خوب نگاه کنم نکنه اسکناس ریزتر قاطیشون باشه حواسم باید به همکارا که میان پول میگیرن و میدن باشه سند های مشتریها رو باید کنترل کنم که اشتباه ننویسن مبالغ بالا رو از رئیس دستور بگیرم کارت حساب مشتری رو که میخواد حسابش رو فسخ کنه از بایگانی بیارم مواظب باشم که پول به مشتری زیاد ندم یا کم نگیرم خیالم راحته که تا هفت هشت ساعت از باجم تکون نباید بخورم حتی دستشویی هم نمیتونم برم در تمام این ساعات هم باید لبخند روی لبهام باشه چون اون منم که بیشتر از همه میتونم مشتری جذب کنم اخر روز هم که باید حسابم رو جمع کنم که معمولا اگر شانس بیارم دو سه هزار تومن بیشتر کم نمیارم
آخرش هم که نه مرخصی میدن نه پاداش درست و حسابی
ولی با همه اینها کارم رو دوست دارم چون با علاقه وارد شدم و برای موفقیت بانک نهایت سعیم رو میکنم
کاش مدیران بالایی ذره ای قدر ما رو میدونستن و فقط به فکر خودشون نبودن
*آفتابگردان