درست یادم نیست تولد چندسالگیاش را جشن گرفته بودند؛ اما بعید میدانم چیزی از روز تولدش در خاطرش بماند. نه آنکه جشن تولدش مفصل نبود، یا کیک تولد ایرادی داشت. نه… اتفاقا تولدش مفصل و مهمانان همگی خوشحال بودند.
فقط مشکل این بود که بعید میدانم آن سگ بیزبان میدانست آن همه مهمان برای جشن تولد او دور هم جمع شده بودند…
راستش من حامی سرسخت حیواناتم. باور دارم حفظ حریم آنها جز مهمی از انسانیت است. سگهای زنده یاب بسیاری، تا به حال جان انسانها را نجات دادهاند. سگهایی که در پیدا کردن مواد مخدر بسیار موثر عمل میکنند یا سگهای نگهبان.
یا حتی سگهایی که وقت تنهایی مونس انسانهایی که در حال گذر از سالمندیاند هستند و یا آنهایی که به بهبود افسردگی به تشخیص روان درمانگر کمک میکنند.
اما راستش را بخواهید گاهی بعضی معادلات هرچه بیشتر برای حل شدنشان تلاش میکنیم گاهی پیچیدهتر میشوند.
نمیدانم در فلسفه معنای اشرف مخلوقات بودن چیست؛ یعنی چیز زیادی از فلسفه نمیدانم؛ هرچه هست بعید میدانم معنایش حمایت از حیواناتی باشد که در ذاتشان نیازی به حمایت ما ندارند.
گاهی حواسمان نیست که به زور حیواناتی که نیازی به حمایت ما ندارند را از زیستگاهشان جدا میکنیم، به زور به آنها محبت میکنیم و بعد از آنکه بازیچهمان شدند در پیری اطراف شهرها رهایشان میکنیم.
همان سگهای آسیب دیده به فرزندان کوچک حومه نشینان یا حتی در بسیاری موارد شهرنشینان حمله میکنند و خانواده های بسیاری آسیب میبینند.
ما انسانها اشرف مخلوقاتیم. اما واقعا حیوانات انقدری که این روزها نمادی از روشنفکری شده، نیازی به حمایت ما ندارند.
این ماییم که به آنها نیازمندیم. همانطور که در جای خود سگهای زنده یاب، سگهای نگهبان و… به کمکمان آمده اند.
توهم روشنفکری
گاهی توهم روشنفکری مانند ابر روی زندگیمان سایه میاندازد.
حیوانات نیازی به روشنفکری و حمایتمان ندارند. همین قدر که در زیستگاهشان آزادانه حق زندگی داشته باشند و نه در گوشه اپارتمانمان؛ برایشان کافی است.
راستش فکر میکنم گاهی آنقدر دیدن و چشم باز کردن روی دیدن فقر انسانها برایمان دشوار شده که خودمان را مشغول حمایت از حیوانات میکنیم.
نمیدانم هزینهی خرید یک سگ اصیل و هزینه نگهداری و خوراکش هرماه چقدر میشود؛ اما مطمئنم آن سگ در آینده روز تولدش را به یاد نمیاورد. حتی آن کیک را هم.
اینبار که صبح از خانه به سمت محل کار خود در حرکت هستید نگاهی به انسان ها بیندازید.
از تمام کودکان کار گرفته تا کسانی که برای جست و جوی حداقل های زندگی تا کمر در سطل زباله هستند؛ تا تمام کودکان بی سرپرستی که در پرورشگاهها یا تحت سرپرستی والدین بدسرپرست به سر میبرند تا تمام سالمندانی که شبها را به تنهایی در خانه سالمندان به صبح میرسانند.
ما انسانها در این کره خاکی محتاجترین به دریافت کمک هستیم.
اگر نه حیوانات میلیونها سال بدون حضور و حمایت ما زندگی ارامی داشته و خواهند داشت و ما فقط در حال آزار دادنشان هستیم.
ما سالهاست در حال حل معادلاتی هستیم که هربار خودمان مجهول اضافهاش کردهایم؛ اگر نه، این معادله با همان یک مجهول، سالها پیش حل شده بود.
این لطف ماست که این معادلهی یک مجهوله، حالا کلاف سردرگمی شده که هر روز مجهولی دیگر به هزارتوی آن اضافه میشود و بعید میدانم دیگر قابل حل شدن باشد…